کلنگ را به من بده
شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
yon.ir/bb5Ip
🔴کلنگ را به من بده
زنگ مدرسه که خورد عباس که در آن زمان پنجم ابتدایی بود همراه با دانش آموزان از مدرسه خارج شد و پس از احوال پرسی به راه افتادیم. هنگام گذشتن از خیابان سعدی #کارگران را دیدیم که مشغول کندن کانال بودند. در میانشان پیرمردی بود که آنگونه که باید توانایی انجام کار را نداشت و به ناچار برای گذران زندگی کارگری میکند.
عباس با دیدن پیرمرد در آن شرایط به سمتش رفت و گفت: پدرجان باید چند متر بکنی پیرمرد با ناتوانی جواب داد سه متر به گودی یک متر
عباس بیدرنگ کتابهایش را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و از او خواست تا #کلنگ را به او بدهد و در گوشهای استراحت کند. عباس شروع به کندن زمین کرد من هم با دیدن این صحنه سخت تحت تاثیر قرار گرفتم و بیل را برداشتم و کمک کردم. پس از یک ساعت کار همان مقدار را حفر کردیم و از پیرمرد خداحافظی کردیم و رفتیم.
از آن روز به بعد، هرروز پس از تعطیل شدن از مدرسه عباس را میدیدم که به یاری پیرمرد میرود.
این کار عباس تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داشت.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
👥