فرجام سرخ میثم تمار…
°
وقتى میثم از سفر حج به سوى کوفه برمى گشت, ابن زیاد دستور دستگیرى او را داده بود.
گماشتگان والى, در (حیره) میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد, دستگیر کردند. وى هنگام دستگیرى, سالخورده و نحیف بود و جز پوستى بر استخوان هایش نمانده بود; هر چند قلبى شجاع و دلى نیرومند داشت.
او را پیش ابن زیاد بردند. حرف هایى میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. والى کوفه از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمار جواب داد: در کمین ستمگران, که تو نیز یکى از آنانى.
گفت: باید از على بن ابى طالب(ع) بیزارى بجویى و به او ناسزا بگویى, و گرنه دست ها و پاهایت را بریده, بر دار خواهم آویخت.
میثم گفت: مولایم على (ع)به من خبر داده که مرا به دار مى آویزى و زبانم را مى بُرى.
ابن زیاد براى ابراز دشمنى خود, گفت: دست و پایت را مى برم و رهایت مى کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.
دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمار بر فراز دار هم از فضایل على بن ابى طالب(ع) مى گفت و اعلام مى کرد: اى مردم! هر کس دوست دارد حدیثى از سخنان على(ع) را بشنود, پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر مى دهم. مردم مشتاقانه براى شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر را به گوش مردم مى رساند.
سرانجام, دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند, از این رو به دستور ابن زیاد, زبان او را بریدند و وى را با ضربت نیزه ها بر فراز دار به شهادت رساندند.
مدتى پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد براى زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمى داد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرت مند او با هم هم پیمان شدند و شبى نگهبانان را غافلگیر کردند, جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران, فردا صبح جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند.
مرقد مطهر و الهام بخش آن شهید راه عقیده و ایمان, در محلى میان نجف و کوفه است و شیفتگان حق, آن را زیارت مى کنند.
°⚜°