سردار شهید عبدالحسین برونسی
🔴 ترک تحصیل به خاطر حیا و غیرت
آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس میخواند.
یک روز از مدرسه که آمد، بیمقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.
بغض کرد و گفت: بابا از فردا برات کشاورزی میکنم، هر کاری بگی میکنم، ولی دیگه مدرسه نمیرم و زد زیر گریه.
آن روز هرچه پیلهاش شدیم، چیزی نگفت.
روز بعد دیدیم جدی جدی نمیخواهد مدرسه برود. پدرش اصرار میکرد که یا باید بری مدرسه، یا بگی چرا نمیخوای بری.
عبدالحسین روش نمیشد به پدرش بگوید، بالاخره راضی شد و به من گفت: ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!
پرسیدم چرا پسرم؟ اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت…
شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.
آن دبستان تنها یک معلم داشت که او هم طاغوتی بود، از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.
موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت. رو همین حساب، پدرش گفت: حالا که اینطور شد، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.
تو آبادی علاوه بر دبستان، یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن./مادر شهید
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک