درگیر سقوط َم
20 تیر 1396 توسط ط.جمالی
حس قشنگی است نصب کردن پرده آشپزخانهای که با دستان خودت دوخته باشی.
و هیجان انگیز میشود وقتی بخواهی خودت نصبش کنی!
با اطمینان خاطر چارپایه را جلوی پنجره میخکوب کردم! همین که خواستم اولین پله را بالا بروم دلم هُری ریخت…
نکند چارپایه زیر پایم بلغزد و بیافتم؟ نکند موقع افتادن سرم، دستم، پایم … به جایی بخورد و مرا ماهها زمین گیر کند؟ خدایا توکل به خودت!
چند روزیست از آن ترس و اضطراب پای چارپایه میگذرد و من هنوز درگیر آنم!
درگیر سقوط از پلههای چارپایه نه! درگیر سقوط از پلههای بندگیام… که چرا هیچگاه ترس از آن مرا مضطرب نکرد … چون غرق شدم در همان دنیایی که قرار است پله بشود برای صعود…
و چه بد بندهای بودم…
*******
*******
*******