آفت هر چیزی...
☀️ شهید #حاج_قاسم سلیمانی :
✨ این را دقت کنید ؛ غرور ، تکبر ، نخوت ؛ آفت هرگونه اثر تربیتی و اخلاقی و هرگونه مسئولیتی است .
╭┅─────────┅╮
🌺
☀️ شهید #حاج_قاسم سلیمانی :
✨ این را دقت کنید ؛ غرور ، تکبر ، نخوت ؛ آفت هرگونه اثر تربیتی و اخلاقی و هرگونه مسئولیتی است .
╭┅─────────┅╮
🌺
: آیت الله حائری شیرازی ره: 🔸زنها وقتی باردارند، با احتیاط مینشینند و میایستند. مؤمن هم باردار است و جنین او ایمان اوست. 🔹زن حامله اگر از بلندی بیفتد، بچهاش سقط میشود؛ مؤمن هم گاهی یک حرف ناملایم میزند و ایمانش سقط میشود. 🔹زنی که پشت سر هم به این طرف و آن طرف میپرد، باور کن که حامله نیست. 🔹اگر حامله بود اینطور بیپروا نبود. کسی هم که لابلای حرفهایش خیلی شلنگ تخته میاندازد و در قضاوتش درباره این و آن، هرچه خواست میگوید، باور کن که حامل «ایمان» نیست… ***** کانال تلگرامی طلاب کریمه
خیلی به این موضوع فکر کردم، شاید روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها…
بلاخره باید تکلیفمو بدونم… منم آدمم… منم احساس دارم… منم نیاز دارم… منم اختیار دارم… به من چه ربطی داره بعضی ها نمیتونند جلوی خودشون بگیرن… مگه من مسئول اونا هستم…؟
مگه من مسئول اصلاح اونا هستم…؟!
من روی خواسته ها و احساسم پا بگذارم که اونا درست بشن… ؟!
اه… به من چه… !
آخه خدا…
منم دلم میخواد آزاد باشم… هرکاری دلم میخواد انجام بدم…
باور کن خیلی سخته… خیلی… خدا تو که از دلم خبر داری… من که قصد بدی ندارم… من که نمیخوام کسی را بد کنم یا به کسی ظلم کنم… فقط میخوام راحت باشم… همین…!
خواسته زیادیه مگه…؟!
آخه خدا زمستون توی سرما، اونم توی یخ و یخبندون… تابستون را که دیگه نگو… اوه اوه… با اون وضع گرما و آفتاب داغش…
آخه انصافه…
توی زمستون، روی یخ ها، حواسم به خودم باشه که سُر نخورم یا حواسم به “چادرم” باشه که کنار نره…؟! یا خداییش توی تابستون، زیر تششعات داغ خورشید، که از بدشانسی من، سیاهی جاذب گرما و نور هم هست، یه عده راحت برای خودشون بگردن، بعد من زیر “چادر"م کوره داشته باشم…؟!
ای خدا… آخه من چی بگم… خداییش انصافه… ؟!
خودت بگو… خداییش خودت بگو… تو که میدونی من حرفتو همیشه گوش کردم… خب یه چیزی بگو منم قانع بشم…
….
….
….
چی… چی گفتی… کجا برم؟ جوابم کجاست؟ آهان… فهمیدم الان میرم پیداش میکنم…
… .
… .
…
صبر کن… آهان دیدم.. اینجاست..
دیدم…
سوره احزاب.. آیه 59…
«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لازْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً؛
اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابها [روسرى هاى بلند] خود را بر خویش فروافكنند، این كار “براى اینكه شناخته شوند” و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است (و اگر تا كنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است.»
…
…
…
چه جالب… یه قسمتش خیلی جالب بود…” أَنْ یُعْرَفْنَ … برای اینکه شناخته بشن… “
چرا… آخه…. آهان دیدم جوابشو…
"فَلا یُؤْذَیْنَ… برای اینکه مورد آزار قرار نگیرند… “
… .
… .
ببخشید خداجون… حالا فهمیدم…
خداجون! میدونم خیلی حواست بهم هست…
تو میخواهی من حجاب داشته باشم که همه بدونند من صاحب دارم، من بنده ام… من خدا دارم…
و اینکه وجود من، حریم حرم قدسی تو هست و لا غیر… که دیگه کسی جرأت نکنه نگاه چپ بهم بکنه… یا بخواد حریم قدسیمو به نگاه زهرآلودش، آلوده و ناپاک کنه…
همه بدونند من مثل بقیه نیستم که خودشون را از قید بندگی تو جدا کردن، اما اسیر بندهای شیطان و هوس شدن… شیطانی که قسم به نابودی ما خورده… قسم خورده به جدایی من و تو… کور خوانده… جدایی من از تو هرگز…!
بنده ات هستم… دعاکن بنده ات بمانم و پاسبان حریم حرم قدسی ات ای خدا…
حس قشنگی است نصب کردن پرده آشپزخانهای که با دستان خودت دوخته باشی.
و هیجان انگیز میشود وقتی بخواهی خودت نصبش کنی!
با اطمینان خاطر چارپایه را جلوی پنجره میخکوب کردم! همین که خواستم اولین پله را بالا بروم دلم هُری ریخت…
نکند چارپایه زیر پایم بلغزد و بیافتم؟ نکند موقع افتادن سرم، دستم، پایم … به جایی بخورد و مرا ماهها زمین گیر کند؟ خدایا توکل به خودت!
چند روزیست از آن ترس و اضطراب پای چارپایه میگذرد و من هنوز درگیر آنم!
درگیر سقوط از پلههای چارپایه نه! درگیر سقوط از پلههای بندگیام… که چرا هیچگاه ترس از آن مرا مضطرب نکرد … چون غرق شدم در همان دنیایی که قرار است پله بشود برای صعود…
و چه بد بندهای بودم…
*******
*******
*******
تا حالا به اطرافت نگاه کردی؟ به داشته هات، نداشته هات، به کارهایی که باید انجام میدادی و ندادی و به کارهایی که نباید انجام میدادی و دادی؟ اینکه چی داریم، چی نداریم، چی بدست آوردیم و چی از دست دادیم؟ با این سوالات گیج تون نکنم! فقط خواستم بگم باید بخاطر همه چیزهایی که داریم و نداریم پیش خدا جوابگو باشیم… نه تنها جوابگو که باید شکر این همه نعمتی که بهمون عطا کرده را بجا بیاریم. نعمت هایی که خیلی راحت از کنارشون گذشتیم و ندیدیم، انگار اصلا نبوده که ببینیم! بخاطر امنیتی که داریم و بخاطر نا امنی که در هیچ گوشه ای از این مرز و بوم نداریم. بخاطر دشمنی که پاشو قلم کردن و نگذاشتن قدم از قدم برداره. امنیتی که هیچ کشوری طعم و لذتش رو نچشیده… و اما من و تو… جایگاه ما بین این همه داشته ها و نداشته ها چیه؟ وظیفه مون چیه؟ امضا شدن سندی مخرب مثل 2030! به تاراج رفتن حیای زن مسلمان و به یغما رفتن غیرت مردان مون! اصلا فرمان «آتش به اختیار» فرمانده رو شنیدیم؟ رسم سربازی را بجا آوردیم برای فرمانده؟ سال هاست جنگ فرهنگی شروع شده و امنیت فرهنگی و اخلاقی داره به فنا می ره. حواسمون هست میدان جنگ را آوردند توی خونه ها، اونم وسط پذیرایی؟ برای این همه تک دشمن، پاتک آماده کردیم؟ با اینکه این همه شهید دادیم، خون ها دادیم، رضوانه هامون یتیم شدند… ولی چکار کردیم؟ برای مقابله با چهارشنبه های سفید! مقابله با هجوم فرهنگی که حتی به مهدکودک هامون رسوخ کرده! باید جواب بدیم… جواب خون شهدا رو… جواب اشک یتیم های شهدا رو… جواب تنهایی و بی کسی همسران شهدا رو… جوابی قاطع و محکم، در مقابل همه دین هایی که گردن مون هست … شاید شکر (فقط همین) نعمت امنیت و آسایشی که داریم، اینه که یه سرباز وظیفه شناس باشیم برای فرماندمون… که … شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کفت بیرون کند …