تقدیم به خانواده های شهدای آتش نشان…
«برجی نشست و قامت تهران خمیده شد
اسباب غم ، دوباره سر سفره چیده شد
فریاد آتش است، به هر جا که می روی
چندین فرشته بین مه و دود دیده شد!»
جانم به لب رسیده و برگشته در تنم،
مُجری که ذره ذره بخواند نوشته را:
«چنگال پیر و سنگی این برج، همچنان
محکم گرفته بال و پر سی فرشته را!»
دیشب میان خواب تو را دیدم و فقط
گفتی: “صدای سوختنم را شنیده ای؟”
صبحی که چکمه های تو را واکس میزدم
گفتی “عزیز من تو فقط خواب دیده ای!”
دیدی خودت که خواب من این بار چپ نبود
خاموش میشوی و به تو زنگ می زنم
با هر دقیقه ای که جوابـــــی نمی دهی
محکم به شیشه ی دل خود سنگ میزنم!
«مادر! ببخش از پسرت، پیرهن فقط…
خواهر! ببخش … با خبری تلخ آمدم
تازه عروسِ حادثه! شــرمنده ام اگر
با این خبر مراسمتان را به هم زدم…»
باور نمی کنم خبری را که داده است!
با حجم گریه می رود اما نمیروم …
همکار توست، پس تو کجایی که نیستی؟
من تا نبینمت که از اینجا نمیروم!
مادر نشسته روی زمیـــن داد می زند:
دیدی دوباره یوسفم از چاه برنگشت؟
دیدی سیاوشم وسط شعله مانده است؟
دیدی کسی سلامت از این راه برنگشت؟
سیده_نرگس_میرفیضی
ــــــ ــ ــــــــــــ ــــــ ـــــــــــــــــ ـــــــ ــــــــــــ ـــ ــــــــــــــــ ـــ ــــ ــــــــ ـــــــــــ
💜