مشکات

من یک سربازم…! سلاح من قلم است…! سلاحم را بر زمین نمی گذارم…!
  • خانه 
  • تفسیر 🌺علم و علما🌺 تربیت نورِ دیده 🌿 همســـرانِ آســـمانے 🌿 احادیث و روایات 
  • تماس  
  • ورود 

ایران حرم است!

شهیدی که از جهاد اخراج شده بود!

16 شهریور 1402 توسط ط.جمالی

لحظه شهادت شهید رستمعلی آقاباباپور

 

 

تازه تابستان است. هفت تپه مقر “لشكر 25 كربلا ” گردان امام حسین ام، تو چادرها، لابلای تپه ماهورها، هر گردان در یك فرو رفتگی خاصی قرار داره، اوقات فراغت مان، كلاس اخلاق و معارف، آمادگی جسمانی، فوتبال و كشتی، گاهی هم هواپیماهای عراقی، بخاطر شكست شان در عملیات “والفجر هشت و فاو ” رو سرمان بمباران می كنند و می گریزنند.

 

پدافندچی‌ها ” تق تق تق… “… میگ و میراژ در دم ناپدید می شوند، بعد كلی از بچه ها شهید و زخمی… موقعیت استقرار “لشكر 25 كربلا ” به شكل وحشتناكی نا امن است.

 

نه سنگری، نه جان پناهی…

 

نسبت به دوكوهه كه مختص بچه پایتختی ها بود، از لحاظ امكانات بشدت فرق داشت.

 

بچه ها به شوخی در یك روایتی می گویند: روزی آقایان محسن رضائی و رفسنجانی تو یه “بالگرد یا یه هواپیما ” داشتند از رو سر بچه های “لشكر25 كربلا ” عبور می كردند. رفسنجانی با تعجب سوال می كنه: بردار محسن! این عشایر وسط منطقه جنگی چكار می كنند.!؟

 

محسن رضائی لبخندی و بعد می گوید: این ها بچه های لشكر 25 كربلایند.

 

فاو را تازه پس گرفته بودند، گردان ما می رفت كه جای، “گردان حمزه سیدالشهداء(علیه‌السلام) ” كه در حال بازگشت به هفت تپه اند “پدافند ” كند.

 

گردان مسلم ابن عقیل و امام محمد باقر(علیه السلام) تازه از خط برگشته اند و در حال تسویه حساب اند، تا به خانه های شان بروند.

 

گردان حمزه سیدالشهداء(ع) هم منتظرند، بچه های امام حسین(ع) خط را تحویل بگیرند و برگردند به خانه هاشون، نیمه شب است، می رسیم به یك خاكریز، بچه های “حمزه سیدالشهداء ” سنگر ها را خالی می كنند، ما مستقر می شویم. گردان حمزه (علیه السلام) كوله بارشان را می كشند به طرف هفت تپه.

 

جلوتر از خاكریز، رو در روی عراقی ها، چندین نقطه كمین است. بچه های امام حسین(ع) تو سنگر و پشت خاكریز مستقر می شوند. من بیسیمچی ام، به همراه یكی از بچه ها وارد كانال می شویم. حدود دویست متر جلوتر از خط اول، حوالی كارخانه نمك، باید در “نقطه كمین ” مستقر بشیم و تحركات دشمن را از نزدیك گزارش كنیم.

 

حد فاصل خط اول تا نقطه كمین، كانالی بود كه واردش شده بودیم، حوالی كانال، پر بود از لاشه متعفن دشمن، تازه تیرماه بود و هوا بشدت گرم و شرجی، پشه ها از یك طرف، بوی بد جنازه متلاشی شده دشمن، كه در حین فرار جا گذاشته اند، از طرف دیگر، حال آدم رو به طرز اسفناكی بهم می زند، جلوی بینی و دهانم را با چفیه می بندم.

 

نقطه كمین، عمود بود بر خط اول، از دور فانوس كم سوئی ما را بسمت نقطه كمین هدایت می كند. سه تا از بچه های حمزه توی كمین اند. بعد از مقدمات آشنائی، سلام و عرض ارادت به هم دیگر می گویم: ما آمدیم كه شما بروید. دیگه نماز صبح بود. نماز رو كه خواندیم. دوتا از بچه های حمزه رفتند. اما یك بسیجی بنام “رستمعلی آقاباباپور ” جهادی، از بچه های بنه میر بابل، سرش را از ته تراشیده، با یك چهره معصومانه و خاص، كوله بارش را جمع نمی كند. مدتی می گذرد. فانوس كمین را خاموش می كند و موقعیت منطقه، و فرهنگ كمین را برام شرح می دهد.

 

ـ كه عراقی هم مانند ما خط اولشان، با نقطه كمین خودشان، حد فاصل موقعیت ماست. دو كمین رو در روی هم به فاصله صدمتر شاید كمتر.

 

می گویم: خوب حالا چرا برنمی گردی عقب. بچه های حمزه كه گمان نكنم، كسی مانده باشه، نمی خوای سری به خانواده بزنید.

 

دستی به سر تراشیده اش كشید و گفت: گردان حمزه سیدالشهداء، كه شهید صادق مكتبی، فرمانده اش بوده. فرمانده ام بود. تو والفجر هشت تو آن وضعیت، جنگیدیم. نه من شهید و زخمی شدم، نه فرمانده ام. چند روز بعد از عملیات “صادق مكتبی ” در حین وضو شهید می شه. من با خودم دارم فكر می كنم، این یعنی چی!؟ خوب حالا هر وقت یك نتیجه درست و حسابی برای این سوالم گرفتم، بر می گردم. خیالت راحت باشه.

 

یكی می زنم به نشانه آخر هر چه رفاقت، رو شانه رستمعلی و می خندم و می گم: باشه. می شویم سه نفر، بعد رستمعلی می خنده و زندگی وسط معركه جنگ، “نقطه كمین ” در چند متری دشمن شروع می شه، عراقی ها راه به راه خمپاره می زنند. “خمپاره شصت ” بی صدا، یكی پس از دیگری دل زمین را چنگ می اندازد. برای هم خط گرو می كشیم، بیسیمچی بودم و تنها سلاحی كه داشتم. كلاشینكف بود.

 

رستمعلی هم یك كلاش داشت، با سربند یا زهرا كه یا رو پیشانی اش بود، یا دور گردنش.

 

پیشانی بند كه دور گردن باشد، یك جورائی دلدادگی محسوب می شود. ته هرچی عشق…

 

دشمن رو در روی ما از سلاح های مجهزتری استفاده می كرد. تیربار و سمینوف، آرپیچی، همه جوره می كوبیدند. از همه بدتر جنازه های متعفن، بوی بد اجساد متلاشی شده دشمن زیر آفتاب داغ جنوب، حال آدم و بهم می زد، كلافه بودم، روی اجساد پر شده بود از مگس های بال دار سرخ رنگ، شمایل زشتی هم داشتند، عین سگ مگس، موقع خوردن غذا دور بر ما می پلكیدند، حالت تهوع بهم دست می داد. چند روزی گذشته بود كه برای یك نهار، رستمعلی كنسرو ماهی را باز می كنه كه نهار بخوریم. لقمه اول را كه گذاشتم توی دهانم، همین طور ور ور هم حرف می زدم. رستمعلی هم هی می خندید، لقمه دوم، یه مگس گنده بد تركیب، شیرجه زد توی حلقم. هق زدم، رفت داخل گلویم، داشتم خفه می شدم. مگس گیر كرده بود. رستمعلی مقداری ماهی را كرد توی دهنم. گفت: قورتش بده. سگ مگس و تن ماهی رو با هم قورت دادم. من هق می زدم، داشت رودهام می زد بیرون، رستمعلی داشت از خنده رود بر می شد. بیسیم زدم به فرمانده، گزارش دادم كه یك مگس بد تركیب را قورت دادم.

 

فرمانده زد زیر خنده، حالا نخند كی بخند. بعد حسابی دستم انداخت… تا چند روز حالم زیر بالا می زد. تمام شبانه روز را در كمین بودیم. نوك اسلحه كه بالا می رفت. تفنگ های دوربین دارشان، صدای خاص گلوله سمینوف، از روی سر كه می گذشت، آهنگی خاصی را در دل تاریك شب تداعی می كرد.

 

عصر هشتمین روز، نقطه كمین. ناگهان یك خمپاره درست خورد چند سانتی ام، سنگر بشدت لرزید. خمپاره توی كیسه فرو رفت. داد زدم رستمعلی خمپاره، چسبیدم به زمین، برای لحظاتی تمام بدنم كرخ شد. زمان را از دست دادم. هیچ چیز دیگر جز یك انفجار به ذهنم نمی آمد. هی منتظر ماندم. یك. دو. سه. چهار. پنج.

 

قلبم داشت می تركید، دلم داشت از حلقم بیرون می زد. در انتظار انفجار، منتظر مرگ بودن، تن آدم را به رعشه می اندازد. چند ثانیه گذشت، منفجر نشد.

 

یواشكی سرم را، نیم خیز بلند كردم، از اطرافش بخار بلند می شد. با تمام حقیقت دورنی ام كپ كرده بودم و بدنم می لرزید. تو دلم می گفتم: لعنتی منفجر بشو و خلاصم كن.

 

تو هول، ولای انفجار بودم كه رستمعلی زد پشتم و گفت: چه خبره بلند شو. یك مرتبه بخودم آمدم

 

تكیه دادم به سنگر و هاج واج به خمپاره نگاه می كردم.

 

رستمعلی بهم می خندید.

 

گفتم: به والله ترس از كشته شدن نیست. همین كه داری نگاه می كنی. منتظری كه هر لحظه تركش حنجره آدم را بشكافد. تن آدم را می لرزاند، تا اینكه بی هوا تیر بخوری و تمام.

 

یك لحظه فكر كردم و توی دلم گفتم: واقعا چی شد؟ من كم آوردم.! ترسیدم؟ اصلا این ها یعنی چی، بعد به خودم گفتم: “حسابی گند زدی مرد، نه نه نه ” بحث ترس از مرگ نبود. این خمپاره لعنتی بد جوری غافگیرم كرد.

 

رستمعلی گفت: دلواپس نباش، قسمت كه باشه. هر كجا باشی… وقتش كه بشه، صدات كه بكنند، منتظرت كه باشند…. بعد نگاهی به آسمان كرد و سری تكان داد و نیم خیز بلند شد

 

گفت: بزار یه ذره ببینم اوضاع چه خبره، خدا كی صدا مون میزنه… .

 

نشسته بودم، هاج واج. بعد دستی به كلاه آهنی ام كشیدم یه دوری چرخاندم. زل زدم به بیسیم، آرام گوشی بیسیم را برداشتم كه به فرمانده خبر بدم. خمپاره چسیبده توی كمین. منفجر نشده.

 

رستمعلی هنوز تو حالت نیم خیز بود، یه مرتبه كلاه آهنی، شتلق از سرش افتاد. سر خورد به طرف خمپاره شصت كه تو كیسه جا خوش كرده بود. گوشی بیسیم را انداختم و با تمام قوا شیرجه زدم روی كلاه آهنی كه به خمپاره نخوره. رو كلاه خیز رفتم. چسبیدم به زمین.

 

ناگهان صدای غریبی تو گوشم نشست

 

“صدای گلوله سمینوف ”

 

سربلند كردم.

 

رستمعلی ایستاده بود به قامت. غرق در خون، گلوله سمینوف نشسته بود، وسط دو ابروش، پیشانی اش را شكافت، صدای برخورد گلوله با پیشانی، صدای یا زهرای رستمعلی، صدای شكافته شدن وسط دو ابروش، مغزش پاشید رو تنم. رو كیسه های كمین. با پشت سر آرام خوابید رو زمین.

 

یك حالتی خیلی محض، آخره هر چی غریبانگی

 

سربند سبز “یا زهراء(سلام الله علیها) ” خودش را كشیده بود دور گردنش، یك لحظه، با حیرت نگاه كردم. به سربند. به خون كه جاری بود رو صورتش. به پیكر نیمه جانش. به دانه های ریز مغزش كه رو تن من و كیسه های كمین چسبیده بود.

 

رستمعلی آرام می لرزید. داشت قلبم می تركید، بعد ،های های زدم زیر گریه. هنوز ده ثانیه نگذشته بود كه انگار یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام برد. توی آن وضع كه وسط نیستی قرار گرفته ام، تمام من در هیبت رستمعلی فرو رفته، ناگهان یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام سوق داد. دوربین عكاسی را از كوله بیرون كشیدم. رستمعلی هنوز نفس می كشید. یكی از بچه ها روسرش زل زده بود، مات و محو نگاه می كرد. من یك عكس زنده از رستمعلی گرفتم. هنوز زنده بود. قلبش تندتند می زد. نجوای درونش را می شنیدم. عكس را كه انداختم، نشستم روی سرش. دهنش باز مانده است و نفس نمی كشد. توگوئی قرن هاست كه بخواب رفته. ” به همین سادگی شهید شد ” همه آن روزها كه خیلی هم زیاد نبود، در كنارش بودم، چون سریالی از ذهنم عبور می كند.

 

یك جوری خاص بود، نحوه رفتارش، حرف زدنش، مهربان، مومن، انیس بود. علاوه بر اینكه شور زیادی برای جنگیدن داشت از شعور بالائی هم برخوردار بود.

 

پتو را انداختم روی پیكرش، به طرف بیسیم رفتم. گوشی بیسیم را برداشتم. بغض گلویم را می فشرد. گوشی بی سیم و فشردم… حمزه حمزه عباس. صدام گرفته، حنجره ام قفل شده. حمزه حمزه عباس….

 

ناگهان از توی كانال صدائی شنیدم. داد می زد. رستمعلی. رستمعلی. رستمعلی نامه داری…

 

گوشی از دستم افتاد. مات و متحیر چشم دوختم به ته كانال. یكی از بچه های بابلی با همان لحن خاص. پشت هم داد می كشید. نزدیك كه شد. چند متری ایستاد و گفت: رستمعلی. نامه داره. با تمام وجود لرزیدم، سست و بی رمق افتادم، تكیه كردم به سنگر كمین. دستام می لرزید. انگار تازه متوجه خون تازه ائی شد كه اطراف پاشیده، آرام پتو رو كنار می زنه، در دم می زنه زیر گریه… نیم خیز دستم را دراز می كنم. نامه رو بده. آستین اش و می گیرم. با هق هق گریه خودش را، دستش را می كشد. به طرف خط اول به سرعت باد دور می شود. خیلی طول نمی كشه به همراه فرمانده و بچه های دیگه می رسند.

 

فرمانده نامه را باز می كنه، نامه از طرف همسرش بود كه نوشته:

 

رستمعلی جان، امروز تو پدر شدی، من هول شدم، سلام، وای نمی دانی چقده قشنگه، بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی. من گفتم: تو بابای رستمعلی هستی. صاحب اختیاری. گذاشت مهدی. بخدا عین خودته. كشیده و سبزه و ناز، میای؟ باید بیای. شنیدم عملیات شده، رادیو گفت: فاو گرفتین، این فاو چی هست؟ چی داره كه ولت نمی كنه؟ تلویزیون نشان داد، هی نگاه كردم. آخه شماها همه مثل هم هستید. مهدی بهانه باباش و می گیره، تو روجان مهدی بیا، دلم بد جوری تنگ شده. یه تكه پا بیا، بعد برو… جنگ كه فرار نمی كنه، ناسلامتی بابا شدی ها، چند روز پیش از جهادسازندگی آمده بودند پی ات. یه اخطاریه دستشان بود. زدم زیر خنده میخوان اخراجت كنند. مگه نگفتی شان كه جبهه ائی، ننه ات راه برا مهدی رو می بوسه، همه سلام دارند. زود میائی، منتظرتم خیلی… باشه»               دوستت دارم… زهراء

 

 

 

 

 نظر دهید »

روزی دو کیلو میوه و سبزی بخوریم !؟

16 شهریور 1402 توسط ط.جمالی

ـ⁣⁣⁣⁣🌺🍂🍃🍂🍃🍂

ـ⁣⁣🍃

ـ⁣⁣⁣⁣ 🍂   

ـ⁣⁣⁣⁣🍃

ـ⁣⁣⁣⁣🍂

 

روزی دو کیلو میوه و سبزی بخوریم !؟

 

🔻کم خوردن فیبر و مصرف زیاد چربی ( مثل پنیر ، تخم مرغ و گوشت ) و غذاهای آماده ، از شایع ترین سبب های یبوست است ولی از نگاه پزشکی پارسی ،نباید و نمی توان به همه افراد ، بدون توجه به مزاج پایه و نوع سوء مزاج های احتمالی آنها ، توصیه کرد روزانه میزان زیادی میوه و سبزی (آن هم از هر نوعی) بخورند .

 

🔻زیاده روی در مصرف میوه و سبزی ، گر چه ممکن است مشکل یبوست فرد را برطرف کند ، ولی احتمال دارد که در درازمدت فرد را دچار مشکلات دیگری در همین دستگاه گوارش یا دیگر اعضای بدن نماید.

 

🔻باید بدانیم مصرف هر سبزی و میوه یا هر گیاه دارویی برای درمان یبوست مفید نیست و هر سبزی و میوه و روغنی مانند آلوی بخارا و انگور و زردآلو و روغن کرچک و زیتون ، برای همه ی اقسام یبوست و در همه افراد ، بطور یکسان کارساز و بی عارضه نیست .

 

درمان اصولی یبوست ، بدون تشخیص گونه و سبب آن ، ممکن نیست و اگر چه مصرف برخی گیاهات می تواند در ظاهر یبوست را کاهش دهد یا موقتا از بین ببرد ، اما از سوی دیگر ممکن است سبب اصلی یبوست را شدیدتر کند یا ناخوشی های دیگر فرد را افزایش دهد .

 

🖊دکتر ناصر رضایی پور (متخصص طب سنتی ایرانی )

 

♦️

🍂

🍃

🍂

🍃

🌺🍂🍃🍂🍃🍂🍃

 نظر دهید »

راهکار ساده رشد قد کودکان!

16 شهریور 1402 توسط ط.جمالی

ـ⁣⁣⁣⁣🌺🍂🍃🍂🍃🍂

ـ⁣⁣🍃

ـ⁣⁣⁣⁣ 🍂   

ـ⁣⁣⁣⁣🍃

ـ⁣⁣⁣⁣🍂

 

 

راهکار ساده رشد قد کودکان!

 

😴 خواب مناسب یکی از توجه‌برانگیزترین موضوعات در رشد کودکان است و در حالی که رشد کودکان به ویژه رشد قدی آن‌ها دغدغه خانواده‌هاست، تاثیر خواب در رشد آنها نادیده گرفته می‌شود . 

 

 😴هورمون رشد که از ارکان اساسی رشد است، در اوایل شب و در زمان خواب عمیق ترشح می ‎شود و هر چه به طرف صبح و روشنایی هوا پیش رویم، غلظت هورمون کورتیزول بیشتر می‌شود لذا به کاهش ترشح هورمون رشد منجر می‌شود . 

 

😴 یکی از لازمه‌های خواب مناسب ایجاد فاصله زمانی بین صرف شام و هنگام خواب است که حداقل باید 2 تا 3 ساعت فاصله داشته باشد تا در این مدت زمان که غذا در معده هضم و از آن خارج شود . 

 

🖊دكتر سید کاظم کاظمینی (متخصص طب سنتي ایران 

 

♦️

🍂

🍃

🍂

🍃

🌺🍂🍃🍂🍃🍂🍃

 نظر دهید »

سناریوی بازتولید آشوب و ناامنی با اسم رمز موسوی و رهنورد

16 شهریور 1402 توسط ط.جمالی

🔴 سناریوی بازتولید آشوب و ناامنی با اسم رمز موسوی و رهنورد 

 

♦️جریان‌های ضدانقلاب و دشمنان غربی-صهیونیستی پس از شکست آشکار و مفتضحانه در ارائه روایتی وارونه و دروغ از چگونگی فوت جواد روحی، فاز دیگری از پروژه بازتولید اغتشاشات را کلید زده‌اند که میرحسین موسوی و زهرا رهنورد سوژه اصلی آن هستند. 

 

♦️ماجرا از جایی شروع شد که وب‌سایت ضدانقلابی کلمه، در خبری گنگ و کلی مدعی شد؛ سلامت جسمی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد، به واسطه استمرار حبس خانگی و تشدید فشارها در خطر بوده و شاخصه‌های سلامت عمومی این دو نفر افت کرده است. 

 

♦️این در حالی است که به واسطه کاهش محدودیت‌های نام‌بردگان طی سال‌های اخیر، اساسا چیزی به نام حصر خانگی وجود ندارد.

 

♦️انتشار این خبر، درست در آستانه سالگرد اغتشاشات و التماس برخی جریان‌های ضدانقلابی خارج‌نشین برای بازتولید آشوب و ناامنی در کشور قطعا معنادار است. 

 

🔻در این خصوص دو نکته اساسی وجود دارد:

 

♦️نخست اینکه؛ جریان‌های ضدانقلاب، سرویس‌های اطلاعاتی و اتاق‌ فکرهای غربی-صهیونیستی که بر روایت‌سازی جعلی و تحریک کننده از فوت جواد روحی حساب ویژه‌ای باز کرده و به زعم خویش با کپی‌برداری از ماجرای فوت مهسا امینی می‌خواستند شهریور امسال را نیز به اغتشاشات سال گذشته پیوند بزنند، پس از شکست در این پروژه، اینک به فکر بهره‌گیری از ظرفیت دو فرد مذکور برای اجرای این سناریو افتاده‌اند. 

 

♦️دوم اینکه؛ طرح مسئله‌ای تحت عنوان در خطر بودن سلامت جسمی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و ارتباط دادن این موضوع با مواضع و رفتارهای آنها در حمایت از اغتشاشات شکست خورده سال گذشته، اسم رمز فاز جدیدتر بازی دشمنان پس از شکست در مرحله قبلی تلقی می‌شود، لذا سرویس‌های امنیتی خارجی حامی جریانات ضدانقلاب، بازی جدید را نه در یک بستر از پیش برنامه‌ریزی شده، بلکه در سایه اجبار و شکست ناشی از ناکامی پروژه وارونه‌نمایی مرگ جواد روحی کلید زده‌اند.

 

♦️دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی ایران قطعا باید بیش از پیش مراقب تحرکات طراحان این فتنه جدید باشند زیرا دشمنان نشان داده‌اند که در مسیر دست‌یابی به اهداف و مطامع پلید خود حاضرند هرگونه اقدامی از جمله قربانی کردن مهره‌ها و سوژه‌های خود را صورت دهند.

👇👇

https://NourNews.ir/n/150790

 

🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷

 

🌍

 نظر دهید »

مروری بر بیانات رهبر انقلاب در پایان مراسم عزاداری اربعین حسینی

16 شهریور 1402 توسط ط.جمالی

مروری بر بیانات رهبر انقلاب در پایان مراسم عزاداری اربعین حسینی  ۱۴۰۲/۰۶/۱۵

 

 

✨خوشا به حال شما جوانها! 

💎دلهای روشن، آئینه‌های پاکیزه و آماده‌ی جذب و جلب عنایات الهی

👌توصیف واقعی شما جوانها است.

 

📍هر یک از این مجالس توسّل، از این حالات توسّلی که شما دارید، یک اتّصال و ارتباطی است با نور معنویّت لایزال حسینی (علیه الصّلاة و السّلام).

🕯شمع خاموش دل خودمان را در این توسّلات متّصل میکنیم به مشعل نورانی فراگیر انوار حسینی؛ و دلهایتان را روشن میکنید.

 

✨نام امام حسین، راه امام حسین، توجّه به امام حسین، توسّل به حسین‌بن‌علی سیّدالشّهدا (سلام اللّه علیه) راهگشا است. 

✅به معنای واقعی کلمه «حُسَینٌ مِصباحُ الهُدیٰ»؛ حسین چراغ هدایت است. 

☝️این هدایت را شما در ضمیر خودتان، در باطن خودتان هم حس میکنید.

 

❇️هر کسی در یک محفل حسینی بنشیند و برخیزد، بدون تردید بهره‌ی معنوی از این نشست و برخاست میبرد.

⭕️مهم این است که این نورانیّت را بتوانیم حفظ کنیم.

 

⚠️جاذبه‌ها برای زاویه ایجاد کردن از این صراط مستقیم… امروز بیشتر از همیشه است. 

💪اراده‌ی قوی لازم است تا در مقابل این جاذبه‌های شیطانی بتوانید مقاومت کنید.

 

🛡اگر مقاومت کردید، آن وقت قلّه را فتح خواهید کرد؛ و به قلّه‌ی: 

🗻حاکمیّت دین خدا

🗻حاکمیّت حق

🗻حاکمیّت عدل

🗻رسیدن به مقصود و غرض از خلقت انسانی 

👈که عبارت از تکامل انسان و کمال بشری باشد👉

✅خواهید رسید؛ 

🔺کاری که از بعد از زمان رسول خدا تا امروز انجام نگرفته. 

⬆️این کار، کار شما است.

 

❇️شما جوانهای امروز میتوانید مایه‌ی امید باشید، و مایه‌ی امیدید.

💡امروز هر کدام از شما میتوانید یک مشعل نورانی باشید بر سر راه پیرامون خودتان و محیط پیرامونی خودتان.

🔺تلاش کنید در این راه استقامت بورزید.

☑️این کار را شما میتوانید بکنید و ان‌شاءاللّه به برکت توجّه و توسّل به حسین‌بن‌علی (علیه السّلام) خواهید کرد.

♦️ان‌شاءاللّه همچنان که در این راه‌پیمایی‌های عظیمی که امروز و روزهای قبل بین نجف و کربلا و در راه کربلا وجود داشته یا در شهرستان‌ها به تبعیّت از آن راه‌پیمایی، راه‌پیمایی وجود داشته، 

👏همچنان که در این راه‌پیمایی‌ها با اراده و با استحکام حرکت کردید، جوانانه راه رفتید،

🔘در همه‌ی کارها، در راه معنویّت و حقیقت و حاکمیّت توحید ان‌شاءاللّه خواهید توانست با همین استحکام حرکت کنید.

 

❇️این، امیدی است که به شما جوانهای امروز هست، به شما جوانهای دنیای اسلام هست، و بخصوص به شما جوانهای ایرانی عزیزمان هست.

 

 

🍀من امیدوارم خدای متعال به شماها کمک کند، توفیقتان بدهد و در این راه استقامت بورزید و همیشه حسینی زندگی کنید و حسینی بمانید.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 480
  • 481
  • 482
  • ...
  • 483
  • ...
  • 484
  • 485
  • 486
  • ...
  • 487
  • ...
  • 488
  • 489
  • 490
  • ...
  • 1413

مشکات

وبلاگ مشکات در راستای اشاعه مکتب محمدی و فرهنگ علوی و فاطمی راه اندازی شده است. امید است بتوانیم قدمی در اعتلای فرهنگ اسلامی در جامعه برداریم. انشاﺀالله

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاق و عرفان
  • اقتصادی
  • بصیرت
  • تاریخی
  • تربیت نور دیده
  • ترفندهای خانه داری
  • تفسیر و قرآن
  • جوان
  • حوزه
  • خانواده
  • دلنوشته
  • روانشناسی
  • سیاسی
  • شهدا
  • طب سنتی
  • عبادت و بندگی
  • عفاف و حجاب
  • عمومی
  • فاطمیه
  • فرهنگی اجتماعی
  • فقاهت
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • همسرداری
  • ولایت و امامت
  • پاسخگویی به شبهات
  • پژوهشی،مقالات
  • پیام آفتاب

آمار

  • امروز: 627
  • دیروز: 746
  • 7 روز قبل: 4827
  • 1 ماه قبل: 16010
  • کل بازدیدها: 463226

رتبه

    بهترین وبلاگ ها

    • فرهنگی
    • نورفشان
    • ندا فلاحت پور
    • مصباح
    • نسیم یار
    • رسانه شو
    • صاحل الامر
    • رهگذر کوی دوست
    • رهروان عشق
    • یاری گر شهید ابراهیم هادی

    پیوند ها

    • نخلستان

    آرشیوها

    • اردیبهشت 1403 (29)
    • فروردین 1403 (138)
    • اسفند 1402 (371)
    • بهمن 1402 (346)
    • دی 1402 (334)
    • آذر 1402 (350)
    • آبان 1402 (360)
    • مهر 1402 (338)
    • شهریور 1402 (325)
    • مرداد 1402 (287)
    • تیر 1402 (165)
    • خرداد 1402 (277)
    • بیشتر...
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس