مشکات

من یک سربازم…! سلاح من قلم است…! سلاحم را بر زمین نمی گذارم…!
  • خانه 
  • تفسیر 🌺علم و علما🌺 تربیت نورِ دیده 🌿 همســـرانِ آســـمانے 🌿 احادیث و روایات 
  • تماس  
  • ورود 

دُرّ گرانمایه…

05 اسفند 1396 توسط ط.جمالی

 

روزگارش را برایم تعریف کرد… چنان مو به مو برایم شرح داد که گویی من کنارش بودم… و این گونه کلمات را در بازی زندگیش به تماشا نشستم :
دخترکی بودم با هزاران آرزوی دور و دراز که اگر پا به زندگی مشترک نهم، چنین می شود و چنان… اما نشد آنچه بافته بودم بر دار افکارم… . 
40 روز اول زندگی مشترکم شاد شاد بودم، گویی بر جاده آسمان می تاختم…!

 اما بعد از آن، گلایه ها و توقعات بی جا شروع شد، گره بر تاروپود زندگیم افتاد. 

گره های کوری که نمیدانستم چطور بازشان کنم، بازیچه حسادت زنانه اطرافیان و سوظن های همسرم شدم. 
ماندم بین دو راهی رفتن و ماندن. 

فقط بدان گره بود که روی گره می آمد و بی حرمتی، اهانت، تهمت، بی محبتی، زیاده خواهی و… شعله هایی بود که مدام زبانه هایش وجودم را آب می کرد.

گویی مسیر رفتن را می گشود و درب ماندن را می بست. 

 

یک هفته مانده به عروسی پیشنهاد طلاق از طرف همسرم برای دفاع از دروغ ها و فتنه های اطرافیان، پتکی بود که شیشه قلبم را از هم پاشید. 
اما… ماندم و تلخ ترین شب زندگی ام را برای خود ساختم. 
شب عروسی، شبی که درغربت و بی کسی، تک و تنها بودم، بدون اینکه مادرم کنارم باشد. به سبب ماندنم در راهی که انتخاب کرده بودم. 
و بجای اینکه در شب آرزوهایم لبخند بر لبانم بنشیند، اشک بر چشمانم نشست از درد این بی کسی. 
سخت بود… گفتنش سخت است ولی چشیدنش جانکاه…!
آن شب دلم لرزید و ماندم در آن زندگی، اما نگذاشتم با رفتنم از زندگی، عرش خدا بلرزد.
دیر زمانی نگذشت که ورق روزگار برگشت…  
گره های کور باز شد … دروغ ها و فتنه ها رخ نشان دادند و سیاهی بر دل های زغالی ماند و اینک من شدم عزیزدردانه همسرم و ملکه قصر آرزوهایش و زندگی ام شد آرزوی دیگران… !
وقتی گذشته را ورق میزنم، لبانم جز به حمد و سپاس خدا باز نمی شود. 

خدایی که لطفش را بر زندگیم تمام کرد و مروارید صبر را بر صدف دلم جای داد تا اکنون به بهای این دُرّ گرانمایه پی ببرم. 
آری من کاری نکردم که این چنین ورق برگشت، فقط صبر کردم و به لرزش عرش خدا، ندادم رضا… 
و خدا چه زیبا جوابم را داد… 

” و بشر الصابرین …”

​

********

********

********

پی نوشت:  این متن براساس واقعیت زندگی یکی از دوستان به رشته تحریر در آمده است. 

 6 نظر

شعله های غربت… !

25 دی 1396 توسط ط.جمالی

​
 

چه روزهایی شده… 

زمستان دل انگیز به روزهایی غم انگیز مبدل شده…
آتش پشت آتش… 
روزهایی گذشت که آتش نفاق سر برآورد از خیابان ها و جان عده ای بی گناه به یغما رفت. (هرچند خروش گرم مردم، آبی سرد شد بر آتش نفاق بدخواهان و بداندیشان کوردل) 
یا کنون که آتشی از دریا زبانه کشید تا عمق جان ها… آتشی که این بار شعله کشید برجان 32 خدمتگزار … 

اما اینک چه، کدام آب قرار است شعله های این غم را خاموش کند، وقتی جگر گوشه های این امت در غربت سوختند و سوختند… 
سوختنی که نمیدانم چه گذشت برجانشان، آن هنگام که آتش زبانه کشید بر آسمان، فقط آتشی بس بزرگتر بس سوزانده تر، دل سوزاند از ما و از جگر گوشه هایشان…
 غربت اینان فقط مسافت راه نبود، غربتی که در پس پرده دیپلماسی بی روح و بی عاطفه زاده شد، بس فراتر بود… !

… 
چه غریبانه سوختند و آبی دریا را به آبی آسمان دوختند. 
… .

… 

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود…
… .

….

 ​

 نظر دهید »

حاجی بی سر زینب … خوش آمدی

10 شهریور 1396 توسط ط.جمالی

​

 2 نظر

قولی که به سر عمل شد! 

09 شهریور 1396 توسط ط.جمالی

 

چه ماجرایی شد رفتنت… ماجرای زینبی شدنت… سر دادن و دل دادنت… ماجرای ماندنت… ماندنی شدنت در لحظه لحظه تاریخ و اینک… ماجرای آمدنت…!

هرچه بر تو خوب و خوش گذشت… بر ما بازماندگان بَدِ بَد گذشت!
تو سر دادی و بی سر بر دامان سرور بی سر عالم گذاشتی… و ما فقط اشک ریختیم بر سرهای بر نیزه رفته…!  

تو رزق حی لایموت خوردی و ما فقط حسرت…! 
امروز عرفه بود، عرفه ای که شکوه معرفت است به عظمت رب العالمین، معرفت به وظایف بندگی.

 راستی سردار! نگفتی تو در عرفه سال گذشته، چه زمزمه ای بر لب داشتی و به چه معرفتی رسیدی که عرفه امسال همه زمزمه تو را بر لب داشتند. 

امروز هرکسی که به یاد دلدار بی سر زینب(سلام الله علیها) اشک ریخت، اشکی هم بر گونه اش جاری شد برای تو ای مدافع بی سر حریم حرم زینب(سلام الله علیها).

گفته اند هرکه دستش از شب قدر تهی ماند، عرفه را دریابد که دستان نیازش از آستان حضرت بی نیاز پُر شود… 

اما انگار تو حسابی از شب های قَدرت توشه برگرفتی که اینک اشک بر مظلومیت تو و یاران سفر کرده ات، شد توشه عرفه ما…! 

حاجیان عرفه میخوانند و قربانی می دهند برای اتمام و قبولی حج شان. 
تو سال گذشته عرفه خواندی و امسال “سر” به قربانگاه بردی…! تا حجت قبول شود… و قبول شد…!
حاجیِ بی سرِ حرم زینب، حجت قبول، با آن سری که قربان کعبه دلِ حسین کردی… 
راستی… شنیده ام گفته بودی عرفه می آیی، آمدی… آن هم چه آمدنی… با سر رفتی و بی سر آمدی… عجب سر به راهی هستی تو… خوش به سعادتت سردار بی “سر ” سرفراز … امروز آمدنت، آمدنی شد… خوش آمدی… !

خوش آمدی حاجی بی سر حریم حرم زینب (سلام الله علیها).

 

 
 

خوش آمدی آقا محسن حججی…!

حجت مقبول… سعی ات مشکور…!

… 

… 

…

 

​

 نظر دهید »

حریم حرم قدسی حضرت دوست….! 

05 شهریور 1396 توسط ط.جمالی

 

خیلی به این موضوع فکر کردم، شاید روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها… 

بلاخره باید تکلیفمو بدونم… منم آدمم… منم احساس دارم… منم نیاز دارم… منم اختیار دارم… به من چه ربطی داره بعضی ها نمیتونند جلوی خودشون بگیرن… مگه من مسئول اونا هستم…؟

مگه من مسئول اصلاح اونا هستم…؟! 

من روی خواسته ها و احساسم پا بگذارم که اونا درست بشن… ؟!
اه… به من چه… !
آخه خدا… 

منم دلم میخواد آزاد باشم… هرکاری دلم میخواد انجام بدم… 

باور کن خیلی سخته… خیلی… خدا تو که از دلم خبر داری… من که قصد بدی ندارم… من که نمیخوام کسی را بد کنم یا به کسی ظلم کنم… فقط میخوام راحت باشم… همین…! 

خواسته زیادیه مگه…؟! 
آخه خدا زمستون توی سرما، اونم توی یخ و یخبندون… تابستون را که دیگه نگو… اوه اوه… با اون وضع گرما و آفتاب داغش… 

آخه انصافه… 
توی زمستون، روی یخ ها، حواسم به خودم باشه که سُر نخورم یا حواسم به “چادرم” باشه که کنار نره…؟! یا خداییش توی تابستون، زیر تششعات داغ خورشید، که از بدشانسی من، سیاهی جاذب گرما و نور هم هست، یه عده راحت برای خودشون بگردن، بعد من زیر “چادر"م کوره داشته باشم…؟!
 ای خدا… آخه من چی بگم… خداییش انصافه… ؟!
خودت بگو… خداییش خودت بگو… تو که میدونی من حرفتو همیشه گوش کردم… خب یه چیزی بگو منم قانع بشم… 

…. 

…. 

…. 

چی… چی گفتی… کجا برم؟ جوابم کجاست؟ آهان… فهمیدم الان میرم پیداش میکنم… 

… .

… .

… 

صبر کن… آهان دیدم.. اینجاست.. 

دیدم…
سوره احزاب.. آیه 59… 
 «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لازْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً؛
 
اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابها [روسرى ‏هاى بلند] خود را بر خویش فروافكنند، این كار “براى اینكه شناخته شوند” و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است (و اگر تا كنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است.»
…

…

… 

چه جالب… یه قسمتش خیلی جالب بود…” أَنْ یُعْرَفْنَ … برای اینکه شناخته بشن… “ 
چرا… آخه…. آهان دیدم جوابشو…
 "فَلا یُؤْذَیْنَ… برای اینکه مورد آزار قرار نگیرند… “
… .
… .
ببخشید خداجون… حالا فهمیدم… 
خداجون! میدونم خیلی حواست بهم هست… 
تو میخواهی من حجاب داشته باشم که همه بدونند من صاحب دارم، من بنده ام… من خدا دارم…

و اینکه وجود من، حریم حرم قدسی تو هست و لا غیر… که دیگه کسی جرأت نکنه نگاه چپ بهم بکنه… یا بخواد حریم قدسیمو به نگاه زهرآلودش، آلوده و ناپاک کنه… 

 

همه بدونند من مثل بقیه نیستم که خودشون را از قید بندگی تو جدا کردن، اما اسیر بندهای شیطان و هوس شدن… شیطانی که قسم به نابودی ما خورده… قسم خورده به جدایی من و تو… کور خوانده… جدایی من از تو هرگز…! 

بنده ات هستم… دعاکن بنده ات بمانم و پاسبان حریم حرم قدسی ات ای خدا…

​

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4

مشکات

وبلاگ مشکات در راستای اشاعه مکتب محمدی و فرهنگ علوی و فاطمی راه اندازی شده است. امید است بتوانیم قدمی در اعتلای فرهنگ اسلامی در جامعه برداریم. انشاﺀالله

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاق و عرفان
  • اقتصادی
  • بصیرت
  • تاریخی
  • تربیت نور دیده
  • ترفندهای خانه داری
  • تفسیر و قرآن
  • جوان
  • حوزه
  • خانواده
  • دلنوشته
  • روانشناسی
  • سیاسی
  • شهدا
  • طب سنتی
  • عبادت و بندگی
  • عفاف و حجاب
  • عمومی
  • فاطمیه
  • فرهنگی اجتماعی
  • فقاهت
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • همسرداری
  • ولایت و امامت
  • پاسخگویی به شبهات
  • پژوهشی،مقالات
  • پیام آفتاب

آمار

  • امروز: 94
  • دیروز: 159
  • 7 روز قبل: 1468
  • 1 ماه قبل: 14721
  • کل بازدیدها: 482504

رتبه

    بهترین وبلاگ ها

    • فرهنگی
    • نورفشان
    • صاحل الامر
    • ندا فلاحت پور
    • نخلستان
    • رسانه شو
    • یاری گر شهید ابراهیم هادی
    • نسیم یار
    • مصباح
    • عطر باران

    پیوند ها

    • نخلستان

    آرشیوها

    • اردیبهشت 1403 (29)
    • فروردین 1403 (138)
    • اسفند 1402 (371)
    • بهمن 1402 (346)
    • دی 1402 (334)
    • آذر 1402 (350)
    • آبان 1402 (360)
    • مهر 1402 (338)
    • شهریور 1402 (325)
    • مرداد 1402 (287)
    • تیر 1402 (165)
    • خرداد 1402 (277)
    • بیشتر...
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس