زهراجان… .!
خاک بی زائر...
خاک بی زائر…
سلام مادر در کنار تو بودن مانند همه چیز را داشتن است…
دلم گرفته است مادر، طاقت از دست دادنت را ندارم. دلگیرم مانند فرزندانت
نمیدانم زینب الان چه غربتی را نظاره میکند ولی مطمئنم نگران برادرش حسین است.آخر حسین خیلی گریان است مراقب حسن است با گریه های بی امانش از حال نرود چون حسن خیلی مادریست…
امان از دل علی.چگونه جسم شکسته ی تورا بدرقه نزد پدر کند؟ چگونه بچه ها را از سوگ از دست دادنت آرام کند؟
قربان قبر بی شمع و چراغت که مهدی صاحب الزمان بالای مزار تو خون گریه میکند
این روزها همه راجب زخم های تو سخن می گویند،البته خوب حق هم دارند؛جسم نحیفت طاقت آن همه درد را ندارد…
ولی این نوکر سراپا تقصیر تو قصد دارد کمی هم راجب لطافت مادرانه ات سخن بگوید در این روزهای تلخ…
به گیسوان زیبایت قسم مادر که مثل تو را در عالم هستی ندیده ام و نخواهم دید…
زندگی بارها مرا زمین زد،همه رفتند و من با خودم ماندم،تنها کسی که دوباره سراغم را گرفت تو بودی…
دیدی شمع را که سوسو میکند،ای اهل عالم مادر من این روزها حالش بدین گونه است…
به لطف و نگاه تو بسیار خوب اشک می ریزم برای پسرت،به تعبیر دیگر این نوکر تو همان گریه کن سابق است…
شاید در این دوران خاک تو بی زائر باشد،اما به معجر زینب قسم با همین اشک هایم یک روز برایت حرمی از طلا خواهم ساخت…
و اما حرف آخر:می گویند دعای مادر خاک را طلا میکند،پس ای ترنم بهاری زندگانی من که ۱۸بهار را بیشتر ندیدی،برایم دعا کن…حلالم کن…
راستی رفقا ، منظورمان از مادر،همان حضرت مادر بود..