شعله های غربت… !
چه روزهایی شده…
زمستان دل انگیز به روزهایی غم انگیز مبدل شده…
آتش پشت آتش…
روزهایی گذشت که آتش نفاق سر برآورد از خیابان ها و جان عده ای بی گناه به یغما رفت. (هرچند خروش گرم مردم، آبی سرد شد بر آتش نفاق بدخواهان و بداندیشان کوردل)
یا کنون که آتشی از دریا زبانه کشید تا عمق جان ها… آتشی که این بار شعله کشید برجان 32 خدمتگزار …
اما اینک چه، کدام آب قرار است شعله های این غم را خاموش کند، وقتی جگر گوشه های این امت در غربت سوختند و سوختند…
سوختنی که نمیدانم چه گذشت برجانشان، آن هنگام که آتش زبانه کشید بر آسمان، فقط آتشی بس بزرگتر بس سوزانده تر، دل سوزاند از ما و از جگر گوشه هایشان…
غربت اینان فقط مسافت راه نبود، غربتی که در پس پرده دیپلماسی بی روح و بی عاطفه زاده شد، بس فراتر بود… !
…
چه غریبانه سوختند و آبی دریا را به آبی آسمان دوختند.
… .
…
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود…
… .
….